رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

R.boreiri

رادمهری وطالقان

  ناناز پسرم برای اولین بار بردیمت طالقان خیلی لذت بردی . جمعه 29/٠٢/91 من و شما و بابایی و بابابزرگ باهم رفتیم هوا بهاری بهاری بود شقایقا دراومده بودند تمام کوهها و دشتها سرسبز سرسبز بود توی سبزه ها قدم می زدی مثل اینکه بال در آورده بودی. . سد پرآب . کنار سد پر ازمسافرایی که از راه دور اومده بودندو چادر زده بودند . پسرم تا به اون روز حیوانات اهلی گاو گوسفند سگ رو از نزدیک ندیده بودی . خیلی برات جالب بود کنار رودخونه اون همه آب پشت سرهم می گفتی دا دا دا آخه به آب می گی دا . یک خواب جانانه توی پشه بند با هوای خنک بهاری زیر درخت کردی کلی لذتش وبردی .قاصدکها همه گل کرده بودند و می رفتی می چیدی و چون زورت نمی رسید...
23 خرداد 1391

رادمهری و موسیقی

جیگری مامان چند وقتی بود البته وقت نه ،چند سالی بود که مامان تصمیم داشتم کلاس موسیقی برم که کمی تنبلی باعث شد پشت گوش بندازم . تا دو ماه قبل برای اینکه احساس کردم به یک چیزی نیاز دارم که فکرم از این همه مشغله آزاد کنم موسیقی بود اونم سنتور البته یک دلیل قوی تر دیگه این بود که می خواستم جوجوم با موسیقی آشنا بشه چون با استادم صحبت کردم گفت: پدر من هم تار می زد و شنیدن تار تو خونه با عث شده بود که ایشون به موسیقی  علاقمند بشه و الان به استادی رسیده . با بابایی صحبت کردم تصمیم گرفتم که حتماً کلاس برم . نزدیک محل کارم فرهنگسرای است مربوط به شهرداری که انواع کلاسهای موسیقی رو هم داره .بالاخره ثبت نام کردم  .روزی که رفتم سنتور بخرم ای...
21 خرداد 1391

رادمهری و پارک ارم

رادمهری مامان روزجمعه رفته بودیم پارک ارم تا پسرم که کمی بزرگترشده بتونه از وسایل بازی استفاده کنه . سری قبل که رفته خیلی کوچولو بودی اصلاً هیچ بازی رو نمی تونستی استفاده کنی ولی اینبار هرچند بیشتر بازیها برای بچه های زیر سه سال نبود ولی یکی دوتاش بدردت می خورد . من و شما سوار قوهای شناور تو آب شدیم بقدری ذوق کرده بودی دائم جیغ می زدی و برمی گشتی بچه های پشت سرت و می دیدی . وقتی به بابایی می رسیدی می خندیدی و دست تکون می دادی . بقدری وروجک شدی از کنار هر وسیله که رد می شدیم با دستت می زدی به سینت می گفتی من من بعد گریه می کردی یعنی من سوار بشم . خیلی خوش گذروندی . ما هم پسرم از شاد بودن تو لذت بردیم .
21 خرداد 1391

رادمهری و واکسن یک سال و نیمی

رامهر مامان دیگه بزرگ شدی یعنی شدی یک سال ونیم البته برای مامانی که لحظه لحظه عمرت ارزش داره فکر می کنم که خیلی گذشته از بدنیا اومدنت ولی نه هنوز خیلی راه داری برای بزرگ شدن . پسرم سوم خرداد سررسید واکسنت بود وای که چه واکسن سختی بود و چه شرایط سختی رو گذروندی . دقیقاً سه روز تب کردی و دائم ناله میکردی هیچ چیزی جز شیر نمی خوردی .بمیرم برات مامانی سه شب نخوابیدم البته خودتم نخوابیدی روزی که واکسن زدی کشیدیمت 11 کیلو بودی ولی دو روز بعد واکسنت کشیدیمت شده بودی ده کیلو . گل پسر هرچند سخت گذروندی ولی برای حفظ سلامتی خودت این سختی رو هم ما هم خودت تحمل کردیم . عزیز دلم نه من و نه بابایی اصلاً طاقت مریضیت یا سختی کشیدنت و نداریم .خیلی...
10 خرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد